یه روز یه دانشمند یه آزمایش جالب انجام داد... اون یه اکواریم شیشه ای ساخت و اونو با یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد .
تو یه قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد علاقه ی ماهی بزرگه بود .
ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی بزرگه بود و دانشمند به اون غذای دیگه ای نمی داد... او برای خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله می کرد، اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد. همون دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد علاقش جدا می کرد .
بالا خره بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد. او باور کرده بود که رفتن به اون طرف اکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیر ممکنیه .
دانشمند شیشه ی وسط رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز کرد اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد. اون هرگز قدم به سمت دیگر اکواریوم نگذاشت .
میدانید چرا؟
اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه دیوار شیشه ای ساخته بود. یه دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود .
اون دیوار باور خودش بود. باورش به محدودیت. باورش به وجود دیوار. باورش به ناتوانی .
ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم، کلی دیوار شیشه ای پیدا می کنیم که نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه و خیلی هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود دارن...
....
یا علی
سلام مرسی بهم سر زدی خیلی خوشحالم کردی عزیزم فقط اپیدی یادت نره بهم خبر بدی
من منتظرتم بازم پیشم بیا[چشمک][بدرود
سلام
ممنون که خبرم کردی
بازم منتظر آپت هستم
خبرم کن
مرسی
متنت خیلی عالی بود!رو من که خیلی تاثیر گذاشت! عالی عالی!
عمرتون 100 سال شب یلدا ، توی این شبای سرما یادتون همیشه با ما .
شب یلدات مبارک عزیزم .
من آپم عزیزم ، یه سر بزن .
یلدا هم گذشت یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت .
منتظرتم و با نظرت یه کم خوشحالم کن .
سلام عزیزم .
چرا اپ کردی خبرم نکردی ؟
سلام متنتوخوندم منوتحت تأثیرگذاشت وازت خیلی هم تشکرمی کنم