به نام کسی که بودنش من را کفایت است ....
یادش به خیر ....
اولین بار این شعر خدای غزل رو استاد ادبیاتمون با اون حس حرف زدن قشنگش واسم خوند ...
انگار با خوندن اون همه مصراع ها یکی یکی توی ذهن من حک میشدن !
.........
زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست
نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست
سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینه من خوابت هست
عاشقی را که چنین باده شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست
آن چه او ریخت به پیمانه ما نوشیدیم
اگر از خمر بهشت است وگر باده مست
خنده جام می و زلف گره گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست......
هرچه بود دیگه خواجه حافظ بزرگوار فرمود ..
یا علی
نیما