جایی به اسم وبلاگ

کدام پل ،در کجای جهان ،شکسته است...؟!که هیچ کس به خانه اش نمیرسد ؟!!

جایی به اسم وبلاگ

کدام پل ،در کجای جهان ،شکسته است...؟!که هیچ کس به خانه اش نمیرسد ؟!!

امیری حسین ونعم الامیر....

به نام الله ... پاسدار خون شهیدان کربلا!

الآن دهه اول محرم الحرام و مصادف با روزهای سفر سیدالشهدا حسین ابن علی (ع) از مکه به کوفه....

این روزها همه دل های عاشق سیاه پوش مولا و سر ورشان شده اند و در این سوگ بزرگ و تاریخی که جهان درراعزای ابدی فرو برد خود را سهیم کرده اند

میدونم که من خیلی کوچیک تر از اونم که بخوام حتی کمی از این روزها را توصیف و یا حتی درک کنم

ولی پیش عقل آدمی تصور این اتفاقات نه برای پسر فاطمه(ص) بلکه برای هرانسانی حتی کافر هم خیلی درد آور و اندوه باره ...

چه بسا که برای حجت خدا بر روی زمین و پسر دو  گوهر ناب یعنی علی و فاطمه رخ بده ...!

واقعا که سوگ بزرگیه واسه جهان و بزرگتر برای ما شیعیان ..

و همه این اتفاقات برای چه؟؟؟؟؟؟

از سر دشمنی و لج بازی که با پدر بزرگ آن حضرت داشتن ایشان را در کمال نادانی و حماقت به شهادت رساندند و اهل حرم ایشان را به اسارت بردند تا همان بازماندگان آن مصیبت آن ظالمان خودکامه را به رسوایی کشاندند و در آخر به سزای عمل زشت و کثیفشان برسند ....

بابی انت وامی یا حسین....

التماس دعا

یا علی

 

به نام خداوند تنهایی ...

چند روزی میشه که بازم حالم گرفتس ...

اگه بگم نمیدونم چرا که دروغ گفتم ولی خب گفتنی هم نیست !

میدونی خیلی وقتا میشه که یهویی دلت از همه میگیره ...

از بابات از مامانت از خواهر و برادرت از دوستات حتی بعضی وقتا از خدا!

من که حتی بعضی وقتا میشه با خودمم قهر میکنم  ....!

با حس خودم با جونیم با حالو هوای درون خودم

توی این جور وقتا آدم خیلی حساس میشه .. فکر میکنه واسه همه زیادیه !

فکر میکنه همه یه جورایی دارن تحملش میکنن تا این که باهاش همدردی کنن ...!

منم دقیقا همین احساسو دارم ...(مثل همین الآنم)

 

 

میدونی من چند وقت یک باربه خاطر یه چیزایی شاید خیلی مسخره دچار یه افسردگی خفیف میشم ...

یه مدت پیش از یکی از دوستام به خاطر یه حرف خیلی ناراحت شدم وهمون افسردگیه اومد سراغم ...

به خیال خودم گفتم میرم پیش یکی دیگه از دوستام و یه جورایی خودمو از این حال خلاص میکنم

از شانس گند من یا شاید چون یه خورده هم حساس شده بودم با اونم یه جورایی به هم زدم ...!

وتقریبا همین جور با همه دوستام.......!

دیگه داشتم دیونه میشدم .... بعد دیگه از سر بی کاری و بی کسی اومدم توی نت

کلا زیاد چت نمیکنم یعنی راستش زیاد وقتشو ندارم

ولی این دفعه دنبال یکی میگشتم که حداقل باهاش چت کنم یه کم از این حال بیام بیرون که دیدم یکی از دوستای خیلی خوبم هست ...

بهش پی ام دادم و داشتم با اون چت میکردم دیدم خیلی دیر جواب میده....

ازش پرسیدم که اگه سرش شلوغه مزاحمش نشم !

گفت نه اصلا ... گفتم پس چرا دیر؟ گفت دارم با یکی دیگه چت میکنم .....

منم که هم حالم خیلی خراب بود وهم کلا از انتظار بدم میاد مخصوصا این که یکی به زور بهم جواب بده باهاش خیلی خیلی بد رفتار کردم غافل از این که این من بودم که مزاحمش شده بودم نه اون!!!!!!!

ومهمتر این که اون فقط در حد یه دوست معمولی با رفتار میکرد نه بیشتر و من با این خوشخیالی همیشگیم با خودم فکر میکردم خیلی واسش ارزش دارم ....

واسه همین خیلی ازش معزرت خواهی کردم بعدا واین جا هم اگه میخونه ازش معزرت میخوام باز...

خب اینم از ماجرای چند روز ضد حال بودن من...

راستی میخواستم واسه فرارسیدن ماه سید و سالار شهیدان هم بنویسم که اشاء الله اگه عمری بود پست بعدی...

التماس دعا

یا علی

  

ما ولای علی از فاطمه آموختیم ...

 

به نام مولا و معشوق و همدم تنهاییهای علی (ع)

 

 

راستش دلم نیومد توی این شب عزیز و بزرگ یا دی از علی (ع) نکنم

من خودمو در اون حدی نمیبینم که بخوام بگم نوکر آقا هستم ولی به خودش قسم که واسم خیلی مقدسه

با این که میدونم خیلی از دستم ناراضیه ولی خب من عاشقشم

میدونی همیشه هر وقت میخوام به آقا فکرکنم یاد یه چیزی میوفتم که از خودم بدم میاد .... تاحدی که دیگه حتی از آقا خجالت میکشم حتی بهشون فکر کنم ...!!

راستش من نه آدم مذهبی هستم نه راستش از اون مذهبی های ... خوشم میاد بلکه بدم هم میاد

چون درک اونا از اسلام و مسلمونی جز چند تا تعصب خشک و مقدس چیزی نیست و این جز تنفر چیزی برای مردم و حتی خودشون نداره!

واسه همینم واسه این که خودشونو خالی کنن میان به چند تا جوون بد بخت گیر میدن وتوهین میکننو خدا نکنه خودشون درس نخونده باشن (که اغلب بیسوادن) و بفهمن طرفشون دانشجو هم هست که دیگه هیچی جلودارشون نیست! ...( خب دیگه بسه انتقاد حزبی)

خلاصه این که حساب امام و دین و مذهب رو از این چیزا کلا جداست بلکه اصلا ربطی به این آدمای ... نداره

خب میگفتم

 ....میدونین آخه مولا علی (ع) خیلی مظلوم بود  

دیروز توی دانشکده یکی از بچها یه حرفی زد که واسم خیلی جالب بود ... یعنی تا حالا به ای فکر نکرده بودم که همون نفرات اولی که خلافت رو توی روز غدیر خم  به امام تبریک گفته بودن

..... با همون دستایی که به نشان بیعت به علی(ع) داده بودن در به پهلوی فاطمه اش  میزنن !!!

فکرشو بکن ... این اوج مظلومیت نیست که کسی که همیشه تک قهرمان و یکه تاز صحنه های نبرد بوده جلوی ناموسش و خانوادش دستاشو ببندن و ناموسشو جلوی چشمش کتک بزنن؟!!!!

نه این نمیتونه عدالت باشه مگه این که یه روزی پسر فاطه بیاد و انتقام مادرو پدرشو بگیره ...

ومطمئنا میاد و خواهیم دید که فاطمه (ص) رو از این عزا بیرون میاره 

با این که میدونم اصلا لیاقت ندارم ولی به امید روزی که یکی از نوکران خاکسار و واقعی مهدی فاطمه باشم

و این جمله :

"ما ولای علی از فاطمه آموختیم ..."

کاش من هم بتونم یه زره احساس کنم......

....

این روز بزرگ وتاریخی رو به همه تبریک میگم

یا علی

پس چرا بد؟؟؟؟

به نام نویسنده حکیم سرنوشت...

چند روزه اینجوریم !!

خیلی حالم گرفتس .. نمیدونم ازچی میترسم و چرا میترسم ولی میدونم که خیلی میترسم!

نمیتونم بگم نمیدونم چرا حالم گرفتس چون میدونم که سر دعوای چند شب پیش با .... (بقیش خصوصیه فیلتر شده)

 ولی نمیدونم چرا اینقدر به خودم سخت میگیرم!

یه مدتیه با خودم عهد کردم دیگه به خودم سخت نگیرم ولی هرچی سعی میکنم نمیتونم

همیشه سر یه چیزای مسخره تا یه مدت طولانی از این دوران طلایی (البته همه میگن ما که طلایی ندیدیم!) رو توی غم و سر در گمی و عذاب وجدان از بین میبرم!

نمیدونم شاید مشکل از منه یا همه همین جورین! ولی به هر حال خیلی دارم اذیت میشم تا حدی که شب رو تا صبح دارم با خودم کلنجار میرم و بحث میکنم ! (دیوانه ام ....نه؟)

این مدت یعنی در نیمسال گذشته خیلی ذجر کشیدم ولی خدا رو شکر میکنم که بیشتر از این به سرم نیومد

آخه همیشه خودمو اینجوری قانع میکنم که اگه بد تر از این میشد اون وقت چی میشد؟!!!

واسه همینم همیشه میگم خدا رو شکر واسه همه چیز! چه خوب و چه بد ...

ولی همیشه میخواستم بدونم چرا بد؟

من که اینقدر از خدا خواهش میکنم پس چرا بد؟؟؟؟

یه چیز بگم؟

میدونی من عاشق قدم زدنم

اون وقتا که بیکار بودم و مثلا میخوندم واسه کنکور همیشه صبح از خونه میرفتم بیرون و ظهر برمیگشتم دوباره بعد از ظهر میرفتم و شب بر میگشتم! و مدام در حال قدم زدن ....

میدونی با هر قدمی که بر میداشتم یه برگ از روزهای گذشته ام رو ورق میزدم و با تاسف  ازش میگذشتم چون کار دیگه ای ازم بر نمیومد!

ولی این کارم یه فایده واسم داشت اونم این که خیلی خوب به یادم می آورد با چه زحمتی به این روزها رسیدم و الآن اگه به خودم نیام هیچی ازش نمیمونه!

گذشت ام همیشه پر بوده از درد و غم و ......

کاش میتونستم بیشتر از اون روزام بگم تا بدونی که همیشه با این که خیلی به خدا التماس میکردم ولی خب ....... ولی خیلی دوستش دارم

چون میتونم بگم هرچی میدونم و دارم از همون گذشته پر از غم و درده ...

و به خاطر همین خدا رو شکر میکنم واسه همه چیز... چه خوب و چه بد

به قول یکی از استادام که میگفت یه محدود هیچ وقت نمیتونه نامحدود رو درک کنه و الآن میفهمم چی میگفت!

........................

"ما لحظه ها را میگذراندیم تا به خوشبختی برسیم افسوس خوشبختی همان لحظه ها بود که میگذراندیم "

 و این شعر که دوران دبیرستانم رو باهاش گذروندم:

زندگی صحنه یکتای هنرمندی ماست

هرکسی نغمه خود خواند و از صحنه رود

صحنه پیوسته به جاست

خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد

...........

یا علی